به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری تحلیلی «سپاس خبر»، وقتی داشتم فیلم تنهای تنهای تنها را نگاه میکردم پیش خودم فکر میکردم از بین این همه اسم و کلمه که میشه روی قهرمان داستانت بزاری چرا کلمه رنجرو؟ اصلاً توی ادبیات بوشهر رنجرو چه معنایی داره ؟ یا اصلاً عبدیپور موقع نوشتن این سناریو تو چه فضایی سیر میکرده؟
شاید توی ذهنش داشته توی سفینهای بر فراز کهکشان راه شیری با سرعت مافوق نور همینجور برا خودش میرفته و یا اینکه با دوچرخهای از روی خط راس کوه بیرمی داشته میومده پایین و توی ذهنش توی هاگیر واگیر این بوده که شاید رنجرو همین دوچرخه یا سفینهای است که داره با اون از روی کوه بیرمی میاد پایین یا از روی کهکشان راه شیری داره رد میشه؟
نمیدونم هرچی هست اینه که این اسم برای یه بوشهری خیلی نچسبه. نمیخوره، جور در نمیاد. مثلاً نمیشد اسم قهرمان قصه عبدو باشه یا عباسو یا حتی امیرو. اصلاً چرا قهرمان داستانهای عبدیپور همش یه ارتباط نوستالژیکی با فضای غیر ایرانی دارند. اصلاً توی بوشهر کِی بحث سیاه و سفید به این شوری مطرح بوده که طرف آرزوش باشه که رئیس جمهور آمریکا سیاه باشه یا فرمانده عمارت کلیسای سن پیتر تو وسط واتیکان رنگ پوستش قهوهای مایل به تیره باشه؟ اینها توی بوشهر معنا نداشته. کِی تو بوشهر رولت ویل و رولت بورد داشتیم که طرف بخواد سر میزش هست و نیستش رو ببازه؟ بوشهر تا بوده و بوده قمارش رو ورق بازی کردن و حکم و سور بوده نه میز مخملی سبز کازینو.
گویا احسان عبدیپور توی همین بوشهر تو زمانی که دنیا برای همه متوقف شده رفته یک دنیای دیگه و بوشهر رو توی اون دنیا با حس و حال دیگهای درک کرده و الان اومده داره بوشهر اون دنیا رو برای آدمای امروز روایت میکنه. حالا فرضا طرف از بوشهر رفته باشه کنسرت متالیکا. چقدر تو بوشهر عمومیت داره؟ اصلاً چند نفر تو بوشهر میفهمیدن متالیکا چیه؟
بله برای مایی که اهل موسیقی بودیم و تو دوره جاهلیت خودمون از متالیکا خاطراتی داریم که جز ویرانی چیزی برای ما نذاشته صحیح، ولی بر خرابه همین ویرانی وقتی فیلم تیک آف رو میبینم با اون فروپاشی و افسارگسیختگی روحی و روانی انسانهای داخلش یاد کلیپ ویسکی این د جار متالیکا میفتم که گویا احسان عبدیپور شده جیمز هتفیلد و بوشهر شده لسآنجلس و آدمهای فیلم تیک آف، شدند پرسوناژهای کلیپ ویسکی این د جار. لج آدم اونجایی بیشتر در میاد که لشکر کشیهای سیاه و سفیدی توی فیلم پاپ واویلات میکنه، انگار که وسط صحنه جنگ واترلو هستی، یه طرف انگلیس و آلمان و هلند هستن یه طرف دیگه هم فرانسه ناپلئون. نه آقا، نه جونم، نه بوا، تو بوشهر از این خبرا نبوده.
عبدی پور خواسته یا ناخواسته ، آگاهانه یا از روی نا آگاهی مسیری رو برای معرفی بوشهر ترسیم کرده که تهش به ترکستانه. چنان شخصیت پردازی میکنه از قهرمان قصههاش که هیچگونه قرابت و نزدیکی با مردم نداره. مردمی که وقتی بهشون نگاه میکنیم، هیچ کدوم از المانهای ذهنی عبدیپور رو توی دهشتناکترین کابوسهای شبشون هم نمیبینند.
عبدیپور و جامعه رویایی فیلمهایش بسیار با بوشهر امروز و دیروز تفاوت دارد. فیلمهایی که ای کاش ریشهای در واقعیت داشت. عبدیپور به عنوان نویسنده و کارگردان که انصافاً قلم گیرایی هم دارد نه تنها مولف در زمینه فیلم و داستان است بلکه دارد فرهنگ خودش را بر بوشهر قالب میکند و چه بیپناه جوان بوشهری امروز که داشتههایش را چنان به تاراج میگذارد که اثری از قهرمانانی که هر کدامشان میتوانند موضوع ۱۰۰ فیلم و پادکست باشند نماند.
متاسفانه بوشهر امروز خالی از فرهنگ گذشته نه در ظاهر بلکه در عمق و ریشه و جان گشته. بوشهر را باید بوشهریوار روایت کرد نه غیر بوشهری. امروز بوشهر تنهاتر از همیشه در برابر آماج چنین حملههایی قرار گرفته. استعمار انگلیس نتوانست از خاک ورود کند بلکه امروز فرهنگ را دستمایهای قرار داده برای تصرف آنچه که پیش از این نتوانسته بود بگیرد. ما باید امروز رئیسعلی هایی باشیم در برابر عمله های فرهنگ استعماری در نبرد فرهنگ. و امروز بوشهر تنهای تنهای تنهاست.
نویسنده: سیدرضاعلی رضوی دشتی/ کارشناس مسائل فرهنگی