به گزارش خبرنگار اجتماعی پایگاه خبری تحلیلی «سپاس خبر» برای خوردن پاکورای بوشهری به سمت اولین مغازهای که دیدم رفتم، به محض ورود مردی جوان با روپوش سپید توجههام را جلب کرد، او با تلفن صحبت میکرد و با خنده به کسی که پشت تلفن بود میگفت: «باید برای ثبت نوبت حتماً با کارت ملی بیایید، اگر نبود، شماره ملیت هم کفایت میکند.»
مرد جوان سراغ ساندویچهایش رفت و به فردی که پشت تلفن بود گفت: «خب، گفتید چنتا ثبت کنم براتون؟»
مرد سپیدپوش زیر نگاه سنگین من داشت ساندویچ آماده میکرد و گویا این همان سفارشهای فرد پشت تلفن بود، با خود گفتم کارت ملی برای ثبت نوبت سفارش ساندویچ؟!
همچنان که به مرد سپیدپوش داخل فستفود فروشی نگاه میکردم، مرد جوانی دیگر که گویا گیج شدن من را متوجه شده بود، خندهکنان به پشت پیشخوان آمد و گفت: «در خدمتیم من منشی دکتر هستم.»
-چه ساندویچی دارید؟
_فلافل مسکن، کتلت آرامبخش، بندری بلرزون، سوسیس مولد خون، همبرگر اشتهاآور، کدوم رو بدم؟
با شنیدن تنوع نامهای ساندویچهایش پی به خلاقیت فروشنده فستفودی بردم.
خلاقیت دکتر ساجد، مرد فروشنده، برایم جذاب بود پس پای حرفهایش نشستم، مرد فروشنده که ملقّب به دکتر ساجد بود، گفت: «۸ تا ۱۰ سال است که بهطور تخصصی وارد کار فستفود شدهام؛ اما کار فستفودی را دو دهه است که انجام میدهم. اصلا ژن خانوادگی ما در کار ساندویچی است.»
ساجد گفت: بعد از سالها شاگردی دیدم که بهجایی رسیدهام که میتوانم کسبوکار شخصی خودم را داشته باشم.
وقتی از ایده جالبش برای ساختار تخیلی یک مطب برای فستفودیاش پرسیدم، گفت: «ایده ترکیب دکتر را خودم کشف کردم و وقتی دیدم مورد پسند همه اربابرجوعهای محترم است، آن را ادامه دادم.»
-با این برندی که ساختید، برای مردمی که میخواهند به پزشک مراجعه کنند سوءتفاهم پیش نمیآید؟
-اگرچه سعی کردم دکتر ساجد را با این ایده برند کنم؛ اما بهواقع از پزشکان عذرخواهی میکنم قصد بیاحترامی به آنها را ندارم و این ایده فقط به قصد شادی و لبخند بر روی لبان مردم آوردن، بوده است. من شرمنده تمام پزشکان هستم.
او لب زد: «مردم با خنده وارد این فستفودی میشوند و از این ایده خوششان میآید. دغدغهام این بوده که گوشهای از زخمهای مردم برطرف شود، بیشتر افرادی که به اینجا میآیند، بیمارانی هستند که مراجعه به پزشک کردهاند و وجود چنین مغازهای در کنار دهها مطب و ساختمان پزشکانی که در سنگی است موجب التیام کمی از دردهای آنها است.»
وقتی با هیجان از بهترین خاطرهاش تعریف میکرد لبخند زد: «دیشب یکنفر به مغازه آمد و به او گفتم که اگر فلان خرید را از ما داشته باشید، «خدمات پس از نوشجان» هم دارید و این خدمات رسیدن به همه آرزوهایتان است.»
درست وسط این خیالپردازی بودیم که گوشی این میهمان خاموش شد و شارژر هم نداشت، من هم از مغازه کناری برایش شارژر آوردم و برای پایان داستان تخیلیام گفتم دیدی آرزویت برآورده شد.
درحالی که دکتر ساجد گرفتار مراجعهکنندههایی شد که معطل گفتگوهای ما بودند گفتم: «تاحالا چیزی هم سد راه و هدفتان شده است؟»
لبخندی که از اول گفتگو روی لبش بود رفت و گفت: «مسئولان درخواست کردهاند که تابلوی دکتر باید از بالای مغازه برداشته شود؛ اما این با وجودی است که من قصد بیاحترامی به جامعه پزشکان را ندارم. با این کار برند من بهطور کلی حذف میشود.»
برای آن که جو ناراحتیای که از سئوالم برایش بهوجود آورده بودم را ازبین ببرم به پرندهای که در بالای مغازه در قفس بود اشاره کردم و گفتم: «خب قضیه آن پرنده که زیر قفسش نوشته دستیار پزشک چیست؟»
بازهم وقت خیالپردازی دکتر ساجد که رسید لبخندش شکوفا شد: «ایشان دستیار پزشک از ایالت متحده خوزستان آمده؛ ولی در واقع در برزیل بهدنیا آمده وقتی اینجا بار کارها سنگین میشود، کارهای ابتدایی را ایشان انجام میدهد، مثلا بعضی اوقات که مغازه بسته است ایشان جوابگوی مردم است.»
آقای منشی هم که کار ویزیت اربابرجوع را انجام میدهد و درکل ما کارکنان با تجریهای داریم.
ازدواج گلبولهای خون بعد از خوردن غذای دکتر ساجد و بالا رفتن سطح ایمنی بدن تا سه برابر، از جمله ایدههایی بود که قرار شد به سر در مغازهاش اضافه کند.
عماد فرحانی کارونی، این جوان خلاق متولد بوشهر بود و در خوزستان بزرگ شده بود و بخاطر مشغله کاری پدرش به بوشهر آمده بود و او پس تاز آن که مسیر کسب درآمد خود را پیدا کرد، با نگاه به اینکه خلاقیت انسان را در کارش را موفق کند، کاری متفاوت را رقم زده بود.
آرزوی دکتر ساجد این بود که مسئولان بیشتر همراه جوانان باشند و اجازه بدهند تا ایدهاش باقی بماند و به خلاقیتهایش بیافزاید.
انتهای خبر/