کد خبر : 2899 | تاریخ ثبت : 1401/4/18 11:44:40 |
روایتی از یک اجتماع متفاوت در بوشهر
همزمان که به جمعیت سالن افزوده میشد، میدیدم که تیپها بیشتر امروزی و بسیاری از شرکتکنندهها دهه هفتادی و هشتادی بودند، هر کس را میدیدی، با دوستش آمده بود، حتی با همسر؛ میان اینهمه، اما نوجوانی که معلولیت حرکتی داشت توجهم را جلب کرد.
به گزارش سپاس؛ یک ساعت قبل از شروع سخنرانی به سمت محل برگزاری حرکت کردم. از همان ابتدای ورود میشد تفاوت را حس کرد، چند جوان قالب یخ در دستشان بود و به سمت درب ورودی میرفتند تا ایستگاه صلواتی را برپا کنند، یکی دو جوان هم پشت سیستم صوتی نشسته بودند.
تقریباً هیچ فرد موسفید یا کتوشلوارپوش بین مسئولین برگزاری برنامه دیده نمیشد. بعدتر که برنامه هم شروع شد دیدم مجری و مسئول کانون مهدییاران (که بعداً متوجه شدم میزبان اجتماع است) و مداح همه جواناند.
جالب بود که یک عده جوان چنین برنامهای را از روی دغدغه و به قول معروف جهادی و بیمزد و منت ترتیب داده بودند آنهم در آشفتهبازاری که هرروز خبرهای عجیبی به گوش میرسد؛ از وضعیت تفریح نوجوانان در بلوار چمران شیراز تا پسری صلیب به گردن در تهران که به دختری قلاده زده!
همزمان که به جمعیت سالن افزوده میشد، میدیدم که تیپها بیشتر امروزی و بسیاری از شرکتکنندهها دهه هفتادی و هشتادی بودند، هر کس را میدیدی، با دوستش آمده بود، حتی با همسر؛ میان اینهمه، اما نوجوانی که معلولیت حرکتی داشت توجهم را جلب کرد.
با کمک پدرش بهسختی راه میرفت اما انگار با پای دلش تا اینجا آمده بود. اذان شد و برای خواندن نماز بیرون آمدم و به دنبال جایی برای خواندن نماز میگشتم که دیدم چند نفر کنار هم روی یک زیرانداز نماز میخوانند.
یکی پشت پارکینگ موتورها، یکی کنار راهروی ورودی، یکی هم توی پیادهرو؛ توی نوبت ایستادم و بالاخره نماز را خواندم. بعد از نماز که به سالن برگشتم، سالن دیگر جایی برای نشستن نبود و در نهایت مجبور شدم نزدیک درب ورودی بایستم و کل مراسم را ایستاده تماشا کنم.
ساعت از ۹ شب گذشته و قاری شروع به تلاوت میکند، کل سالن پر شده، حتی راهروها.
از دور چشمم را به سن دوخته بودم، جوانها هرکدام مشغول یک کاری بودند و مدام رفتوآمد داشتند، یکی دستش به دوربین بود و یکی میکروفن را تنظیم میکرد. به دلیل فاصلهام تا سن، چشمم درست نمیدید.
ناگهان دیدم یک جوان دیگر با آستینکوتاه و لپتاپ از پلهها بالا رفت و صاف نشست جای سخنران.
اولش انتظار نداشتم او رائفیپور باشد تا که شنیدم همان ابتدا گفت: «من اذیتم که سرپایید، حداقل یک تعداد بیایید روی سن بشینید…»
سخنرانی قریب به دو ساعتی شد؛ در بین مراسم برای پاسخ دادن به تلفن چند لحظهای به بیرون از سالن رفتم که با صحنه جالبتری مواجه شدم؛ عوامل برگزاری پیشبینی تکمیل شدن ظرفیت سالن را کرده بودند و در حیاط تلویزیون پرتابل بزرگی به همراه سیستم صوتی نصب کرده بودند.
فکرش را نمیکردم در این شرجی و گرما حیاط سالن لیان هم برای شنیدن حرفهای یک سخنران پر شود.
از هر دری سخن میگفت و به موضوعات مختلف اشاره میکرد، از سختیها و شیرینیهای کار موسسه میگفت.
گفت این را برای اولین بار تعریف میکنم که ۱۲ هزار تست فوتبال گرفتهایم و موسسه از این طریق هم دارد کار فرهنگی میکند.
همین بچهها در قالب تیم نونهالان در یک بازی حساس تیم جوانان تاجیکستان را با هفت گل شکست داده و بچههای ما قبل از بازی اینگونه از خدا مدد میگرفتند: «یا دلیل المتحیرین» یعنی «ای راهنمای سرگردانان!»
با خودم میگویم کاش این استعدادیابی در استان بوشهر هم انجام شود خصوصاً اینکه هم کار فرهنگی است و هم جنبه ورزشی و تفریحی دارد آنهم زمانی که با غفلت مسؤولین ورزش استان حالوروز خوبی ندارد.
از علاقهاش به موسیقی بوشهر و نوحههای ایمان میرشکاری و حسین کشتکار میگفت.
میگفت شما متوجه نیستید اما سبک عزاداری و نوحههای سنتی شما بهویژه نوای دشتی، در استانهای دیگر خیلی طرفدار دارد. مچ دست چپم را بالا میآورم.
ساعت به ۱۲ شب نزدیک شده ولی هنوز بیش از هزار نفر از بوشهریها اجتماع را ترک نکردهاند. یادم نمیآید آخرین بار کدام برنامه فرهنگی اینهمه جمعیت را تا پاسی از شب اینجا نگه داشت.
منبع: فارس
انتهای پیام/